برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عاشوراییان زنجان و آدرس b-zanjan.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
دیگر امکانات
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 569
بازدید دیروز : 393
بازدید هفته : 962
بازدید ماه : 1320
بازدید کل : 1297127
تعداد مطالب : 888
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1
بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید، گوهری بود تابناک، او را عقْل نام کرد و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناختِ حقّ و یکی شناختِ خود و یکی شناختِ آن که نبود،
پس ببود.
از آن صفت که به شناختِ حق تعالی تعلق داشت، «حُسن» پدید آمد که آن را «نیکویی» خوانند.
از آن صفت که به شناختِ خود تعلق داشت، «عشق» پدید آمد که آن را «مِهر» خواندند. از آن صفت که نبود،
پس به بودْ تعلق داشت، «حُزن» پدید آمد که آن را «اندوه» خوانند.
و این هر سه از یک چشمه سار پدید آمده اند و برادرانِ یکدیگرند.
[سپس به واسطه ی خلقت آنها، هزار ملک مقرّب و آسمان و زمین نیز به وجود آمدند.]
چون آدم خاکی را بیافریدند، آواز در ملاءِ اعلی افتاد. شیخ شهاب الدین سهروردی
امام صادق (عليه السلام): «مَن سَرَّهُ أنْ یَکونَ عَلَی مَوائِدِ النُّورِ یَوْمَ القیِامَةِ فَلْیَکُن مِنْ زُوّارِ الحُسَینِ بنِ عَليٍّ.» «هرکس دوست دارد در روز قیامت بر سر سفرههای نور بنشیند، پس از زائران حسین بن علی (عليه السلام) باشد.»
He who likes to sit down at the brilliant table of the Day of Judgment should visit Imam Hussein’s holy tomb.
بحار الأنوار ج 98، ص 72
امام صادق (عليه السلام): «مَن سَرَّهُ أنْ یَکونَ عَلَی مَوائِدِ النُّورِ یَوْمَ القیِامَةِ فَلْیَکُن مِنْ زُوّارِ الحُسَینِ بنِ عَليٍّ.» «هرکس دوست دارد در روز قیامت بر سر سفرههای نور بنشیند، پس از زائران حسین بن علی (عليه السلام) باشد.»
He who likes to sit down at the brilliant table of the Day of Judgment should visit Imam Hussein’s holy tomb.
بحار الأنوار ج 98، ص72
امام صادق (عليه السلام):
«الحَسَبُ الفِعالُ والشَّرَفُ المالُ والكَرَمُ التَّقْوَی. » «افتخار [انسان] به اعمال، شرافت او به مال، و کرامت و بزرگواری او به تقوا است.»
Glory of man belongs to deeds, his respect belongs to property, and his honor belongs to piety معانی الأخبار، ص 405
امام صادق (عليه السلام):
«الحَاجُّ لا يَزالُ عَلَيْهِ نُورُ الحَجِّ، مَا لَمْ يُلِمَّ بِالذَّنبِ.» «حجگزار تا خود را به گناهی نيالوده است، نورانيت حج با اوست.»
The light of Hajji will be with the pilgrim of the Ka‘ba until he has not committed a sin
فصل: عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را بکوهسار برد و در مرغزار خرم بگذاشت و میگفت رفتار او برفتار یارم ماند جفا بود با او جفا کردن اما این در بدایت عشق بود و مدخول و معلول بود زیرا که محبوب را شبیهی طلب میکند برای سلوت و این از نقصان است واللّه که اگر عاشق را شعور بود بر آنکه کسی بمعشوق او ماند و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق ناتمام بود در طلب سوخته نبود خام بود ای درویش آن شوقی که وصال ازو چیزی کم کند ناقص بود وجود شوق نبود تهمت بود و تهمتی کاذبه بود و وصال هیزم آتش شوق است او رادر شعله آرد تا بدان دمار از نهاد عاشق برآرد و این آن حال است که پروانه آتش میشود اگرچه لمحۀ بود اما باری بود و این را بزبان آن قوم بیخود اتحاد خوانند اگر میسر شود مقامی در عشق ازو عالیتر نبود:
خواهم که ز سرّ عشق آگاه شوم گر او شوم ای یگانه بر خلق جهان بیخود بروم بنزد دلخواه شوم بیزحمت بیخودی همه شاه شوم
٭٭٭ فصل: گریه در عشق از رعونات نفس است گریه در خلوت از برای سلوت بود و در صحبت از برای اظهار احتراق کند و این هر دو از رعونات نفس بیرون
نیست لعمری تا عاشق بخود باز نیفتد نگرید و عاشق بی شعور باید تا از غیبت در حضور آید آن عزیزی بنزد پیری از پیران طریقت درآمد اهل پردۀ او زلف شانه میکرد خواست که سربپوشد پیر فرمود او درین زمان بی شعورست و در عالم حضورست از هر دو کون آگاهی ندارد و روی جز بعالم نامتناهی ندارد زمانی بود در گریه آمد پیر فرمود که سر بپوش که او حاضر شد و از دریچۀ طبیعت ناظر شد بخود باز افتاد و از هجردرگداز افتاد و این لطیفۀ لطیف است.
فصل: گریه از تأسف بود وتأسف از فوت محبوب بود چنانکه پیر کنعان از تأسف چندان بگریست که مردم (مردمك) چشمش که خلیفۀ عالم بینائی بود از کسوت عیانی بیرون آمد و جلباب سفید حسرت درخود کشید یا اَسفَی عَلی یوسُفَ و ابْیضّت عَیناهُ مِنَ الحُزْنِ اما روندگان این راه را اسف و حزن نباشد زیرا که ایشان را خوف فقد محبوب نبود، پیری بنزد مریدی آمد او را یافت که در فوت محبوبی میگریست گفت ای پسر دل بمحبوبی میبایست داد که فوت بر او روا نبودی تا بقلق و حزن و ضجرت و بکا گرفتار نشدی:
رو دل بکسی ده که نمیرد با تو از درد فراق او نگریی باری
٭٭٭
فصل: آنچه دیدۀ عاشق در گریه بود آن از غیرت حقیقت وجود اوست برو و حقیقت وجود او که عشق صفت اوست از غیرت میخواهد تادیدۀ او از گریه سفید شود و از دیدن ناامید شود زیرا که داند که آن دیدار بدین دیده دریغ بود:
خوناب از آن همی ببارد چشمم کاهلیّت دیدنت ندارد چشمم
و روا بود که از آن گرید تا خیره شود و نظر بر جمال آن دلربای نیفکند زیرا که بترسد که آن روی از نازکی بدین نظر مجروح شود چنانکه گفته اند: من تیز در آن روی نیارم نگریست ترسم که ز نازگی جراحت گردد
فصل: در مبادی عشق عاشق را ریائی بود با خلق و با خود و با معشوق اما خلق چنان بود که عشق در دل دارد و برای سقوط جاه اظهار نکند و از آن معنی خفی که چون آتش در باطنش افتاده است کس را اخبار نکند اخبار برخلاف حال کند اگرچه بباطن در آتش بود بظاهر خرم و خوش بود:
تا جان دارم عشق تو در جان دارم از درد تو من ننالم ای مایۀ عمر وز خلق جهان بجمله پنهان دارم چون درد ترا بجای درمان دارم
و ریای با خود چنان بود که عشق را بی خودی شمارد و از قوت نفس زخم عشق بمرهم بردارد و حال خود از خود بپوشد با نفس جامۀ صبردرپوشد و از درد نخروشد و این دشوارتر بود و نفس درین حال بیدارتر بود و ازخودی بیزارتر بود و روا بود که نفس لوامۀ وی باقوت بود دلش را ملامت کند گوید در بیخودان نظر کن پس در عالم بی خودی سفر کن سرمایۀ ایشان را در نظر آر پس دل از نقد خود بردار نباید که کیسۀ وجود تهی شود و کنار ازو پرنگردد و در این بندگی بماند چنانکه بیشتر نگردد:
می ترس دلا از آن که سرمایۀ عمر از دست تو کم شود تو مفلس مانی
و روا بود که نفس لوامه گوید ای تر دامن دم درکش و سر در گریبان حیرت کش قدر خود بشناس و اندازۀ عشق او بدان تو ذرۀ و او آفتاب اگرچه ذره را آفتاب سبب ظهورست فاما او را طاقت مقاومت آن نورست او پادشاه است و تو گدا و گدا را بر پادشاه عشق آوردن موجب هلاکی باشد و از غایت بی باکی باشد:
او پادشهست و تو گدائی زنهار تا سر نکنی در سر کارش هشدار
و ریا با معشوق چنان بود که عشق را ازو نهان دارد و درد در میان جان دارد در خلا دیده او چون دیدۀ گریان بود و در ملالبش چون لب برق خندان بود و این عظیم دشوار بود اما زود پرده دریده شود اگر بمثل موئی شود در زلف معشوق هم نهان ماند و انگشت نمای شود زیرا که رنگ معشوق دیگر بود و رنگ عاشق دیگر و آنچه در کتاب سوانح گفته است بدین معنی قریب است:
چون زرد بدید رویم آن شیرین کار زیرا که تو صد منی شدی در دیدار گفت او که دگر بوصلم امید مدار تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
و درین هر سه مقام عاشق بهستی خود موصوف بود و بخود معروف و چون هستیش در پرتو انوار معشوق روی به نیستی آورد علت برخیزد عاشق را درین مقام با کسی روی نباید و از لوث ریا بکلی پاک گردد و عیار و بی باک گردد و آن را که در مقام اتحاد مقر شود او را چه جای روی و ریا بود:
با من بودم بخود ریا بود مرا با دل گفتم چو از خودی رسته شدم وز دست غمت بسی بلا بود مرا کان روی و ریا بگو چرا بود مرا
فصل: مرکب عشق مرکبی باقوتست بیک تک از دو عالم بیرون شود و جولان در عالم لامکان کند اگر طالب را قصد عالم لامکان بود جز بر مرکب تیز تک عشق میسر نشود. لعمری تا مرکب سید عالم صلعم براق بودو حامل او رفرف و برندۀ او پرنده و گذر در مکان از آن تنگنا بیرون نشد چون بر مرکب عشق سوار شد و در عالم شوق نامدار شد و بسیر عالم لامکان سر برآورد از مکاشفۀ عیانی خبر آورد اِذا شاهَدَ بِالعَیانُ تَجاوَزَ عَنِ المَکانِ. ای دوست آن را که مرکب عشق حامل بود و وجودش در لامکان حاصل هر آینه اسم مکان از بودش زایل بود و تصور حدوث در نهادش باطل.
آن را که براق عشق حامل باشد بی زحمت نیستی وجود پاکش معشوق بدو بطبع مایل باشد هر هستی را همیشه قابل باشد
٭٭٭
فصل: آن مرکب که خاص حضرت پادشاه بود و رکاب او را شایسته هرکه پای در رکاب آن مرکب آرد رقم بیحرمتی بروی کشند باشد که به سیاستی گرفتار شود اما اگر رکاب دار در اوان آنکه پادشاه بمیدان بود و گوی مرادش در چوگان برای آنکه مرکب بزودی بمیدان برد بر آن مرکب سوار شود در مذهب جهان داری روا بود. معشوق پادشاه است و روح مرکب و عشق رکاب دار اگر رکاب دار عشق بر مرکب روح سوار شود و بسوی میدان مراد معشوق تازد تا بواسطۀ آن گوی هوابحال گاه رضا رساند عیبی نبود.
٭٭٭
فصل: عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل ببار معشوق شود عجب آن بود که معشوق از کمال شوق که وَاِنّا اِلَیْهِم اشَدُّ شَوْقا حامل عین عاشق شود که وَحَمَلْناهُمْ فی البرَّ وَالْبَحْر.
عاشق چو دل از وجود خود برگیرد واللّه که عجب نباشد از دلبر او اندر دود و دامن دلبر گیرد کاو را بکمال لطف در برگیرد
ذو النون مصری گفت در بادیه عاشقی را دیدم با یک پای سر در بیابان با آهوان نهاده بودو خوش میرفت گفتم تا کجا گفت تا خانۀ دوست گفتم بی آلت سفر مسافت بعید قطع کردن چون میسر شود گفت وَیْحَکَ یا ذَالنّون اَما قَرَأتَ فی کِتابِه؛ وَحَمَلْناهُمْ فی البَرِّ وَالْبَحْرِ، ذوالنون گفت چون بکعبه رسیدم دیدم او را که طواف میکرد چون مرا بدید خوش بخندید و مرا گفت اَنْتَ حامِلُ الاَمْرِواَنَا مَحْموُلٌ به ترا داعیۀ تکلیف در کار آورده است و مرا جاذبۀ او باین دیار: آن را که بخواند او بناچار آید
وانرا که کشید لطف او نزد خودش تا هستی او بامر در کار آید بی واسطۀ محرم اسرار آید
شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد اگرچه از راه معنی کاتب استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود. ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتادۀ دل بباد داده نهد در عالم صورت، اما چون بعالم معنی رسد بداند که آن حرف بمعشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه:
من می نکنم بار ملامت بر من باری ز برای چیست انصاف بده
فصل: کار عشق آنگاه تمام شود که عاشق معشوق شود و ورق بگردد بی آنکه از عشق عاشق چیزی بکاهد یا در حسن معشوق چیزی بیفزاید زیرا که حسن معشوق را لازمه وجودست زوال آن با بقاء ذات او ممتنع بود و عشق در عاشق اگرچه زایدست بر وجود او و از خارج درو آمده است اما بقوت حسن معشوق که ذریعۀ اوست اوصاف او را در خود مضمحل گردانیده است و بجای خود همه خود ثابت شده و چون عاشق معشوق شود هر آینه معشوق عاشق شود بی آنکه وصل او ازو نقل کند و بدین پیوندد ای درویش اگر دیدۀ نهان بین بگشائی ببینی که عشق و عاشق و معشوق هر سه یکی است و این اصل بی شبهتی و شکی است شیخ اوحدالدین کرمانی گوید:
گفتم که پیامبری تو یا پیر
امروز و پریرودی و فردا
چون نیک بدیدم آن نکو بود
گفت او که دوئی ز راه برگیر
علامه حسنزاده: حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر علامه حسنزاده آملی در نامهای در سال 1348 مینویسد: کتمان را تشدید کن، مواظب مراقبت باش و مراقب حضور و عبادت، تا عبدالله شوی و عندالله شوی و مشمول کریمه «إِن المتَقین فی جنَّات و نهرٍ فی مقعد صدق عند ملیک مقتدرٍ».
امروز عرفانهای بدلی و نوظهور برخاسته از فرهنگهای بیمار و وارداتی آفتی شده است که روح و جان جوانان پاک کشور ما را تهدید میکند و پدیدهای است که میرود فراگیر شود، در این میان عدم ارائه مطلوب عرفان حقیقی شریعت اسلامی به جوانان که سرشار از سرچشمه ناب وحی و الهام معصومان است، راه را برای گرایش آنان به عرفانهای کاذب هموار ساخته است.
به مناسبت ماه مبارک رمضان، ماهی که دلهای مؤمنان و جوانان به سوی سرچشمه حق و حقیقت گرایش دارد، بر آن شدیم به دستورالعملهای عارفانه اساتید اخلاق از لابلای نامههای عارفانه آنها بپردازیم که در ادامه به نامهای از علامه حسنزاده آملی اشاره میشود:
* اگرچه گفتهاند گنج، در ویرانه است، ولی هر ویرانه را گنج نیست
بسمه تعالی شأنه
انیس سفری و جلیس حضری برادر اکبرم: اصغر بن سلیمان خضری سلام الله تعالی علیکم و علی عبادالله الصالحین.
صباحی که -صبحکم الله بالخیر- از این بیخبر بی خیر التماس دعا داشتی، آنچنان که در شورهزار دلم تخم محبتت را کاشتی. از دیوانه چه آید تا راهنمایی را شاید؟ از ویرانه چه امید آبادی رود و از پژمان چه شکفتگی و شادی ساخته شود؟
اگرچه گفتهاند گنج، در ویرانه است، ولی هر ویرانه را گنج نیست و در آنجا که گنج است یافتن ش بیرنج نیست. الحمدلله نعمت بیداری یافتی که ندانم روی از چه تافتی که در بهار عمر به منای دوست شتافتی؟ آری:
در جوانی کن نثار دوست جان/رو عوان بین ذلک را بخوان
پیر چون گشتی گرانجانی مکن/گوسفند پیر قربانی مکن
قربان حقیقت که تا بیدار شدی در راه دیدار شدی. با تضرع و ادب در پیشگاه دوست معروض دار که:
تیری زدی و زخم دل آسوده شد از آن/هان ای طبیب خستهدلان مرهم دگر
و با التماس بخواه که «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» این فیض عظیم را از انفاس قدسی شهر الله المبارک در لیله الجوائز جایزه گرفتهای. «هنیئا لارباب النعیم نعیمهم»